کد مطلب:102471 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:327

آزمندی و دنیاپرستی











این جهان جایگاه گذر است، بدان معنی كه انسان، درگذرگاه تكاملی خویش كه از خاك آغاز شده و به خداگونگی می تواند بینجامد- پس از گذشتن از مراحل رشد نخستین و رسیدن به مرحله ی بشری، مدتی در زهدان مادر به سر می برد تا اندامهایش، چنان كه بایسته است، شكل لازم و و ساختار بشری را بگیرد و بتواند با گرفتن رهتوشه، به راه خود ادامه دهد. این رهتوشه، در مرحله ی این جهانی، هم برای كمال بخشیدن و نیرومند كردن جسم است و هم جان، تا هر دو، هماهنگ با یكدیگر، توان راهپیمایی و رفتن به سوی مقصد نهایی و والاتر را بیابند. پس اگر جسم و جان، این جهان را منزل نهایی و مقصد پایانی بپندارند و نه رهتوشه، كه باری سنگین از ابزار و وسایل بر دوش گیرند و وسیله ها را هدف بدانند، در زیر بار كمر خم كرده به هلاكت رسند و در این صورت، نه تنها به چكاد والای خداگونگی نمی رسند، به مقصد پنداری خودشان هم كه همین جهان و بهره های آن باشد، دست نمی یابند.

[صفحه 368]

بنابراین، دو عامل بازدارنده ی انسان از حركت رو به تكامل، آزمندی و دنیاپرستی است. امام علیه السلام خطاب به مالك اشتر چنین می گوید:

«و لا تدخلن فی مشورتك بخیلا یعدل بك عن الفضل و یعدك الفقر و لا جبانا یضعفك عن الامور و لا حریصا یزین لك الشره بالجور، فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتی یجمعها سوء الظن بالله.»[1].

هرگز مباد كه زفت و تنگ نظری را در گروه رایزنی با خود درآوری، زیرا چنین كسی تو را از فضیلت بخشش بیش تر باز می گرداند و ناداری را به تو نوید می دهد، و نه ترسویی را، كه او هم تو را از انجام كارها به ناتوانی وادار می كند و نه آزمند كسی را كه آزمندی به ستمگری را نیز در چشمان تو می آراید، چه، بی گمان زفتی و ترس و آز غریزه های پراكنده ای هستند كه سوءظن به خدا آن خها را با هم یكجا گردآوری می كند.

[صفحه 369]

آری حقیقت این است كه هریك از صفات یاد شده انسان را از رشد و تكامل بازمی دارد. بخل یا زفتی خصلتی است كه دارنده ی آن جز خود را نمی بیند و نمی خواهد كه هیچ كس از نعمتی الهی و بهره ای اكتسابی بهره مند باشد، در نتیجه هر صاحب فضل و هر بخشنده ای را از بخشندگی بازمی دارد و پیوسته افراد را به تنگدستی و ناداری در آینده می ترساند.

ترس نیز انسان را از اقدام به كارهای مهم و خطرناك بازمی دارد و در زندگی اجتماعی نمی توان به كار مهم و خطرناك اقدام نكرد، زیرا اگر انسان به كارهای روزمره و عادی بپردازد، اجتماع از حركت و پیشرفت و فرد از رشد و تكامل، بازمی ماند و سرانجام زندگی با آسودگی، اما خواری و پستی می گذرد.

آزمندی نیز، اگرچه به ظاهر با بخل تفاوت دارد، اما فرجام هر دو، یكی است. زیرا آزمند هرچه می بیند برای خود می خواهد، اگرچه حق دیگران باشد. و اگر مشاور باشد، نظر می دهد كه باید همه ی بهره ها و برتری ها و فزونی ها را از دیگران گرفت و در یك جا گرد آورد. و بدین وسیله به حق دیگران تجاوز می كند و به ستم از آنان می گیرد.

این خویهای غریزی، هركدام در جهتی به كار مشغول اند و اگر به جای خود و در حد میانه ای، از آنها بهره برداری شود، چه بسا سودمند نیز باشند، لیكن گرد آمدن همه ی آنها در یك جا و به كار گرفتن در یك راستا، نشانگر آن است كه دارنده ی آنها خدا را بخشنده، مهربان، پرورنده، روزی رساننده، دادگر و حكیم نمی داند و با بدگمانی به آینده ی خود می نگرد و برای جبران آن، از این خوی ها و خصلتها بهره برداری می كند، آن هم به شیوه ای نادرست و بیدادگرانه و به گزاف.

امیرالمومنین علیه السلام، در ضمن نامه ای به معاویه، آن آزمند جهانخوار گلوگشاد سیری ناپذیر كه هرچه می دید، می خورد و باز هم به دنبال چیزهای دیگر

[صفحه 370]

بود، می نویسد:

«اما بعد، فان الدنیا مشغله عن غیرها و لم یصب صاحبها منها شیئا الا فتحت له حرصا علیها و لهجا بها و لن یستغنی صاحبها بما نال فیها عما لم یبلغه منها و من وراء ذلك فراق ما جمع و نقض ما ابرم! و لو اعتبرت بما مضی حفظت ما بقی. والسلام.»[2].

اما پس از (سپاس و ستایش به درگاه پروردگار)، بی گمان این جهان سرگرمی گرفتار سازنده ای است كه از هر كار دیگری بازمی دارد و دارنده ی آن به چیزی از این جهان دست نیافته است مگر این كه در آزمندی بر آن و شیفتگی بدان به رویش بازمی شود و با آنچه كه جهانخوار در این جهان به دست آورده است او را از آنچه تاكنون بدان نرسیده است بی نیاز نخواهد كرد و از پس (این آزمندی و شیفتگی) جدا شدن از چیزهایی است كه فراهم ساخت و پنبه شدن رشته هایی كه استوار بر هم تافت! و اگر از آنچه گذشت پند آموختی، آنچه را

[صفحه 371]

مانده است (برای آینده ی خود) اندوختی و بدرود.

در این گفتار امیرالمومنین، به چند نكته باید توجه كرد:

1. دنیا، در فرهنگ قرآنی و اسلامی، به معنای توجه بسیار نشان دادن به بهره های مادی و پیروی كردن از سرشت حیوانی و هدف ساختن وسیله هاست. بنابراین، رفتن به دنبال یك جنبه از زندگی انسانی، بدان می انجامد كه بشر به یك سوی زندگی بپردازد و از جنبه ی دیگر آن كه پرواز با روان به سوی پروردگار و خداگونگی است، بازماند.

2. همین كه بشر، با چنین آزمندی و اندیشه ای، چیزی از آن بهره ها را به دست آورد، با كشش و انگیزه ای كه دارد، پیوسته و روزافزون، او را به سوی خود می كشد و هیچ مرزی برای بازایستادن و بسنده كردن و دست برداشتن ندارد.

3. هرچه این بشر از جهان به دست بیاورد، خود را نیازمندتر به چیزهایی می بیند كه به دست نیاورده است، زیرا بهره ها، گنجایش آزمندی و گرسنه چشمی بشر را روز به روز بیشتر می كنند و او را به ژرفای مرداب و لجنزار بیشتر فرومی كشانند.

4. اما انسانی كه پیوسته سراسر اندیشه و عمل و همت خود را صرف گردآوری بهره های این جهانی كرده، یكباره چشم بازمی كند و خود را بر لبه ی پرتگاه مرگ می بند و ناچار به جدا شدن از همه ی چیزهایی كه گرد آورده است. به همین علت جان كندن او بسیار سخت می شود، زیر از دارایی هایش دل نمی كند و با حسرت از این جهان جدایش می كنند.

5. اگر انسان گذشته ها را، به عنوان آموزشهایی باارزش در برابر دیدگان خود داشته باشد و از آنها سود جوید، به فلسفه ی تاریخ و قانون فرمانروا بر حركت انسانها و حركت سراسر جهان آفرینش، پی می برد و از فرصت بازمانده و سرمایه های انسانی و نعمتهای خدادادی خویش، كمال استفاده را می جوید.

[صفحه 372]

و باز هم در این باره چنین آموزش می دهد:

«و من لهج قلبه بحب الدنیا التاط قلبه منها بثلاث: هم لایغبه و حرص لایتركه و امل لا یدركه.»[3].

و هركس دلش شیفته و وابسته به دوستی این جهان شد، دل او به سه چیز این جهان چسبیده است: اندوهی كه از او دست برنمی دارد و آزمندی ای كه او را وانمی گذارد و آرزویی كه بدان دست نمی یابد.

دنیادوستی ریشه ی آن سه خصلت است، یعنی كسی كه شیفته و وابسته به دنیا شد، به سه خصلت ناپسند و سه گرفتاری نابودسازنده و واپس برنده چسبیده از آنها جدا نمی شود:

1. از آن جا كه پیوسته خواستار نعمتها و بهره های بیشتر است و آنچه را كه خواستار است به دست نمی آورد و آنچه را هم به دست آورده بیم آن دارد كه از دست بدهد، همیشه اندوهگین است،

2. آزمندی نیز، برای گرد آوردن هرچه بیشتر از بهره ها و خواسته های این جهان، او را تنها نمی گذارد،

3. آرزوی این شخص به دست آوردن روزافزون است. هرچه به دست آورد باز هم آرزوی بیش تری در سر می پروراند، از این رو هرگز به آرزویش نمی رسد.

[صفحه 373]


صفحه 368، 369، 370، 371، 372، 373.








    1. از عهد امام به مالك اشتر (ر 53).
    2. ر 49.
    3. ر 49.